ثمینثمین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

فرشته آسمونی مامان و بابا

شب آخر

سلام دختر گلم امشب و این لحظه ها آخرین لحظه های بارداری من و جنینی شماست و قراره امروز صبح ساعت 6 بیمارستان باشیم منکه خوابم نمیبره ولی باباییت تخت خوابیده خوشبحالش مامان جون تو دلم غوغایی که نگو و نپرس از یک طرف استرس اینکه همه چیز خوب پیش میره و از طرف دیگه شوق و ذوق دیدن روی ماهت این مطلب آخرین مطلب درباره بارداری هست و به امید خدا مطلب بعدی که معلوم نیست کی بتونم بیام موضوعش میشه تولد تا 6 ماهگی آخه قراره من و شما بعد از تولدت مدتی رو بریم خونه مادرجون تا من بتونم سرپا بشم و به کارهای شما رسیدگی کنم خب بهتره برم بخوابم البته اگه خوابم ببره فعلا   ...
18 بهمن 1391

هفته سی و یکم

سلام    مامان جونم امروز ما 2 روزی میشه که وارد هفته 31 شدیم و شما انگار که یکم جات تنگ شده و با دستو پات میخوای جا باز کنی بعضی وقتها هم که انگار دقیقا زیر پوستمی اما من عشق میکنم و با هر تکونت خدارو شکر میکنم که یک مثل تو دارم راستی این روزا هوا بارونی و من بعدالظهرها دلم خیلی میگیره فکر کنم بد عادت شدم انتظار دارم مامان بزرگی و خالت هر روز بیان اینجا البته دستشون درد نکنه که خیلی اوقات منو از تنهایی در میارن .    مامان جون فقط 9 هفته دیگه تا دیدارمون مونده منکه روز شماریم از همین الان شروع شده مثل همیشه سلامتی و خوشبختیتو از خدا میخوام.فعلا ...
16 بهمن 1391

شروع هفته سی و نه

سلام ثمین جیگر ببخشید که خیلی وقته سر نزدم ولی این مدت سرم به چیدن سیسمونیت گرم بود بعدشم که سنگینی ماه اخر . مامان جون امروز هفته 38 رو تموم کردیم و از فردا وارد هفته 39 میشیم اگه بخوام دقیق بگم وعده دیدارمون اگه هوس نکنی زودتر بیای میشه 4 روز دیگه یعنی خانم دکتر روز چهارشنبه وقت داده منکه دلم برات یه ذره شده و این روزها برام خیلی دیر میگذره راستی عکسهای سیسمونی قشنگی که مادرجونت به همراهی و کمک خاله ها برات درست کردن تو پست بعدی میزارم البته به همراه کادوهای خوشگلت . ...
16 بهمن 1391

شمارش معکوس

سلام مامان جونی کمتر از 48 ساعت به وعده دیدارمون مونده ولی برای من که خیلی دیر میگذره  یه حسی دارم این روزها که قابل وصف نیست دیروز که نوبت دکتر داشتم از خانم دکتر خواستم که زودتر بدنیا بیارتت کلی حساب کتاب کرد آخرش هم گفت نه باشه همون 4شنبه  حالا قراره پس فردا صبح ساعت 6 اونجا باشم که اولین نفر عملم کنه جیگر مامان نگی مامان ترسوه ولی یکم میترسم اول نگرانیم از سلامتی شماست بعدش ترس از اطاق عمل که خیلی سرد و بیروحه  ...
16 بهمن 1391
1